عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



تاریخ : چهار شنبه 8 ارديبهشت 1400
بازدید : 63
نویسنده : حسینی
دختر کوچولو دختر كوچكی هر روز پياده به مدرسه می­ رفت و برمی­ گشت. با اينكه آن روز صبح هوا زياد خوب نبود و آسمان نيز ابری بود، دختربچه طبق معمول هميشه، پياده بسوی مدرسه راه افتاد. بعد از ظهر كه شد،‌ هوا رو به وخامت گذاشت و طوفان و رعد و برق شديدی درگرفت، مادر كودك كه نگران شده بود مبادا دخترش در راه بازگشت از طوفان بترسد يا اينكه رعد و برق بلايی بر سر او بياورد، تصميم گرفت كه با اتومبيل بدنبال دخترش برود. با شنيدن صدای رعد و ديدن برقی كه آسمان را مانند خنجری دريد، با عجله سوار ماشينش شده و به طرف مدرسه دخترش حركت كرد. اواسط راه، ناگهان چشمش به دخترش افتاد كه مثل هميشه پياده به طرف منزل در حركت بود، ولی با هر برقی كه در آسمان زده می ­شد، او می ­ايستاد، به آسمان نگاه می­ كرد و لبخند می ­زد و اين كار با هر دفعه رعد و برق تكرار می ­شد. زمانيكه مادر اتومبيل خود را به كنار دخترك رساند، شيشه پنجره را پايين كشيد و از او پرسيد: چكار می­ كنی­؟ چرا همينطور بين راه می­ ايستی؟ دخترك پاسخ داد، من سعی می­ كنم صورتم قشنگ بنظر بيايد، چون خداوند دارد مرتب از من عكس می­ گيرد.

:: موضوعات مرتبط: , ,
:: برچسب‌ها: دختر کوچولو ,

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 81 صفحه بعد

به وبلاگ من خوش آمدید

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان حسینی و آدرس mohammadjavadhosseini.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






RSS

Powered By
loxblog.Com